به من نگید برو...
دخترِ تنها، آرام در گوشهای از دنیا نشسته بود؛ جایی در میان رؤیاهای خاموش و خاطراتی که بوی غروب میدادند ، موهای قرمز و پرپیچ و تابش را باد نوازش میکرد و نگاهش، دوردستترین ستاره را میکاوید؛ انگار دلش را آن بالاها، جا گذاشته بود، میان آسمان، که روی زمین ، کسی حرف دلش را نمیفهمید.
نه شانهای برای تکیه بود، نه گوشی برای شنیدن، اما او شکوفهی سکوت بود، ریشه دوانده در خاک دلتنگی، با دلی که هنوز بلد بود دوست بدارد، حتی اگر هیچکس نمانده بود برای دوست داشتن...
او قوی بود، نه از آنهایی که فریاد میزنند و میخواهند دنیا را به کام خود در آورند ، از آنها که در سکوت میسازند، در تنهایی میبالند و با قلبی زخمی، باز هم به زندگی لبخند میزنند...
پ.ن: چی میشه که به خودمون اجازه میدیم به کسی بگیم چرا مهاجرت نمیکنی...
چرا مهاجرت نمیکنم؟
من جونم بسته به ذره ذره ی این خاکه... من این خاک رو میپرستم، با همه ی خوب و بدش، من این مردم رو میپرستم... کجا برم آخه... کجا رو دارم برم که خاکش بوی عشق و عرفان و خدا بده...
.
.
.
آخ مامان... آخ... مامان تو دیگه چرا... مامان من جوونیم رو گذاشتم که اون چیزی که تو باید میساختی و نساختی رو بسازم... تو دیگه چرا بهم میگی مهاجرت کن... مگه من آدم مهاجرت هستم؟ من که توی تنهایی و تاریکی نفسم بند میاد مامان... تو که میدونی...
تو رو خدا نگید... به کسی نگید مهاجرت کن...
که من آدمش نیستم، که اگر بودم همین شیش ماه قبل که همه جوره شرایطش فراهم شد، میرفتم... من آدم اینکار نیستم... نمیتونم... نمیتونم... چنگ به دل هم نزنیم... من دل نازک تر از اون هستم که حتی برای خوبیه خودم بهم بگن مهاجرت کن... مگه من سر بار کسی هستم آخه... من که فقط جنگیدم و از خودگذشتگی کردم تا شرایط رو برای بقیه بهتر کنم ... اون خدای بالای سر شاهد و ناظر هست... به من نگید مهاجرت کن... به من نگید برو...
- ۰۴/۰۲/۰۱
مهاجرت واقعا تصمیم شخصیه و خیلیی تاثیر میذاره رو زندگی اصلا شوخی نیست
واقعا روحیه مهمه و مهم تر اینکه خودت بخوای اصلا
قطعا هر تصمیمیو باید بگیری که حال دلت باهاش خوبه❤️