استادی داشتیم بزرگوار و بزرگ منش و بزرگ زاده...
از آنهایی که خدا می دانند و عشق و عرفان...
از آنها که پل میزدند به آن سوی آسمانها...
گفتنی ها از ایشان زیاد است، اما یک موردش این بود، میگفت میخواهید کاری در شما نهادینه شود، برای آن کار نیت چهل روزه کنید... و چهل روز مرتب آن کار را تکرار کنید...با آگاهی و حضور قلب...
و من فردا برایم آغاز آن چله نشینی می باشد که چهل قرن است آن را عقب انداخته ام...
پ.ن ۱: استادم سال قبل ناباورانه جاودانه شد و بارگاهش ، جایی در ارتفاعات گیلان، بالای کوه ها ، توی دل آسمان هاست...
که تربتش ، زیارتگه رندان جهان خواهد بود...
پ.ن ۲: پست بانوی نور و روشنایی ، بانو بستگی ، بعد از غیبت چهل روزه ، دل من را عجیب لرزاند...
.
.
.
دلم کز بادهٔ جبار شد مست
تنم کز صحبت دلدار شد مست
نه من تنها در این میخانه مستم
از این می همچو من بسیار شد مست
از آن می جرعهای دادند به منصور
انا الحق میزد او بر دار شد مست
از آن می جرعهای پاکان چشیدند
جنید و شبلی و عطار شد مست
تو کز حسن و جمال خویش مستی
علی با تیغ ذوالفقار شد مست
گلستان هرم را سر کردند چو دیدم
سر به سر گلزار شد مست
به میخانه گذر کردم چو دیدم
خطیب و قاضی و خمار شد مست
به روح پاک شمس الدین تبریز
که مولا بر سر بازار شد مست...
#یا_علی