یه کم درهم برهم براتون بنویسم، ممکنه توی روزهای آتی هم باز همینجوری درهم برهم بنویسم... 😁
۱-سرترالین عزیزم دست بوست هستم، بخاطر اینکه هر چقدر بیشتر میخورمت، بیشتر همه چیز به هیچ جام نیست و واقعا چقدر نیاز دارم که هیچ چی به هیچ جام نباشه ، حس میکنم یه آدم آهنی هستم که طبق یه سری دیتاهایی که بهم داده میشه، باید رفتار کنم و عمل کنم، کاملا خنثی و کاملا مصمم، گهگاهی لغزش دارم، اما با خوردن دوز بعدی مثل یه تکه چوب میشم روی امواج دریا، کاملا رها... بی تعهد و بدون هیچ قید و بندی...و البته نامردیه از دپاکین قشنگم هم تشکر نکنم، لذتبخش ترین بخش ماجرا اینجاست که هیچگونه م*ی*ل*ج*ن*س*ی ندارم، اصلا هیچگونه حسی نسبت به بدنم ندارم...
۲-برای نمایشگاه دو تا اثر نیمه کاره دارم و تصمیم گرفتم یه کار دیگه به کارهام اضافه کنم، گشتم یه سوژه سخت، در قالب یه تکنیکی که اصلا تا حالا کار نکردم و البته با ابعاد بزرگتر از تمام کارهای قبلیم، انتخاب کردم، عاقلانه این بود که همون دو تا اثر نیمه کاره رو ، تمام کنم، یا نهایت یه کار کوچیک و با تکنیک هایی که بلد بودم، انتخاب کنم، اما من خوراکم اینه به خودم استرس بدم، خودم رو تحت فشار بذارم، دهن خودم رو سرویس کنم، ده برابر توانم کار کنم و مدام از این شاخه به یه شاخه سخت تر و بالاتر بپرم، اونوقت حس میکنم زنده هستم و زندگی میکنم.
۳-یک دوره ده روزه باید برم تهران، احتمالا ونک مستقر میشم، توی همون خونه ی مرموز، توی همون کوچه ی بشدت زیبا و رمانتیک ، فوبیای تنهایی و تاریکی و ... دارم، اما قبلا هم توی این خونه بودم، میخوام تست کنم، نهایت نتونستم بمونم یا به پارسا میگم بیاد پیشم، یا من میرم پیشش، اما واقعا میخوام تست کنم تنهایی رو ، تاریکی رو ، ترس رو ...
۴-شنبه که بیاد اولین روز کاریم هست...😁😊
۵-یه دوست دارم کرج زندگی میکنه، محل کارش تهرانه، اسمش حلما هست، حلما مثل فرشته هاست، حتی زیباتر، حتی پاکتر، برای ماموریت کاریش میاد شهر من و هر بار میاد من تمام شهر رو باهاش میگردم و برای هم هدیه میخریم و کافه گردی میکنیم، حلما گفته برای افتتاح نمایشگاهم میاد، پارسا هم گفته حتمن میاد، دلم نمیاد اینهمه راه دور هزینه کنن و بیان، اما دلم هم نمیاد بهشون نگم، چون اندازه خودم ذوق دادن.
۶-اسم حلما و پارسا مستعار هست، حلما اسم واقعیش با ح شروع میشه، واسه همین من اینجا بهش میگم حلما، پارسا هم چون بشدت حس زهد و پارسایی و پاکی بهم میده، اسمش رو گذاشتم پارسا.
۷-برای ولنتاین سه نفر برام کادو فرستادن، من سر کار نمیرفتم، پرسنلم فرستادن منزل، یکی از هدایا یه گلدون آکواریومی بود، من تا حالا گلدون آکواریومی نداشتم و فکر میکردم زود خراب بشه و بمیره، اما بعد از یک ماه و خورده ای انقدر رشدش خوبه و انقدر سرسبز و خشگل شده، که از همه گلدون هام قشنگتره...این گلدون رو امیر برام فرستاده به همراه یه سری خرت و پرت های دیگه...
توی پست بعدی در مورد امیر می نویسم...
- ۰ نظر
- ۱۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۳۲