خسته ام و شدیداً افسرده ...
همه چیز رو خراب کردم...
یه جوری که دیگه نشه درستش کرد...
توی رختخوابم کز کردم...
نمیخوام هیچکسی رو ببینم...
نمیخوام با هیچکس حرف بزنم...
میخوام انقدر توی افسردگیم باشم تا بمیرم...
خسته ام و شدیداً افسرده ...
همه چیز رو خراب کردم...
یه جوری که دیگه نشه درستش کرد...
توی رختخوابم کز کردم...
نمیخوام هیچکسی رو ببینم...
نمیخوام با هیچکس حرف بزنم...
میخوام انقدر توی افسردگیم باشم تا بمیرم...
خودکشی مرگ قشنگی که بدان دل بستم
دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم
به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم...
شاعر : علیرضا آذر
چند ماه قبل تر یک نفری منو جلوی یک نفر دیگه خیلی تحقیر کرد ، خیلی بهم بی احترامی کرد ، خیلی بی دفاع و دلشکسته بودم ...
گذشت و گذشت و گذشت ...
همون یک نفر توسط اون یکی یک نفر دقیقن جلوی من تحقیر شد و بهش بی احترامی شد و من حس کردم چقدر بی دفاع هست ...
یک نفری خیلی منو نادیده گرفت ، خیلی رفتارش با من از بالا به پایین بود...
گذشت و گذشت و گذشت...
اینم روزگار همونا رو توی کاسه اش گذاشت ...
خلاصه هر جا دلم شکست خدا گفت صبر کن...
تو کاری نکن من هستم ...
من اینروزها توی صبورترین ورژن خودم هستم ...
دیگه حس انتقام ندارم ...
فقط تماشاچی هستم...
و در حال درس گرفتن...
کاش آدمها بفهمن دل شکستن ، تحقیر کردن و خورد کردن آدمها تاوان خیلی سنگینی داره...
من اما از ته دلم از غم دشمنم هم ناراحت و غمگین میشم ...
و برای همونهایی که دلم رو شکستند هم عمیقا ناراحت میشم وقتی درگیر مشکلی میشن...
دنیا دار مکافاته... خیلی مراقب باشیم ...
-سلام خانم دکتر
+سلام آقای دکتر
-خوبین؟
+ممنونم، شما خوبید ؟
-مزاحم که نیستم.
+نه بفرمایید...
((نشست روی صندلی، روبروم، بشدت سرفه میکرد، یه ماسک شل و ول گذاشته بود...))
-راستش حالم زیاد خوب نیست ، سچوریشینم هم 95 بود ...
+(خوب چرا اومدی تو اتاقم...
)
-بنظرتون یه سی تی اسکن بدم؟
+بله آقای دکتر ، حتمن ... لازم دارید...
-خوب چه خبر؟ مالیات رو چکار کردین؟ تامین براتون واریزی داشته؟
((ربع ساعت حرف زد و رفت ...))
و اگر من کرونا بگیرم، قطعن ایندفعه میمیرم ...
برگشت با تصاویر سی تی اسکنش...
- یه مقدار ریه هامو درگیر کرده...
+ببینم تصاویر رو ...بله بله ... به دکتر ......... مراجعه کنید...
رفت ...
احساس میکنم میخواست خیالش راحت بشه منو درگیر کرده ...
درود دوستان
من صوفیا هستم ...
و بالاخره تونستم بعد از کلی تلاش توی بیان وبلاگ داشته باشم...
من توی کار درمان هستم...
عاشق هنر و ادبیات و عرفان ...
تنها هستم...
خیلی تنها...
تقریبا نه دوستی دارم ، نه رفیقی ، نه عشقی نه حتی خانواده ای که خیلی بتونم روشون حساب باز کنم...
و همه ی این شرایط رو پذیرفتم...
هر چی توی زندگیم دارم خودم تنهای تنهای تنها بهش رسیدم ...
بدون حمایت و کمک کسی...
بعدها بیشتر از خودم میگم...